بازرگان طوطى را از قفس بیرون انداخت و طوطى بشاخه درختى بلند پرواز کرد، بازرگان از وى مىپرسد که این سرّ و راز شگفت را باز گو، طوطى مىگوید که آن طوطى آزاد بعمل خود، مرا متوجّه ساخت که تا سخن مىگویم و از من فایدهاى حاصل است همچنان اسیر قفس خواهم بود، طریق رهایى آنست که خود را بمردگى زنم تا بسبب سلب فایده، کس را پرواى من نباشد و مرا بخود باز گذارند، آن گاه مولانا از این بیان، استفاده مىکند که تا هنر و زیبایى انسان مکتوم و نهفته نباشد در معرض قضاوت و داورى خلق و تضییع عمر بوسیله دوستان و دشمنان قرار دارد، دوستان، وقت او را بتحسین و آفرین و دید و باز دید و دشمنان، ببد گویى و بد سگالى و دفاع از آن، تلف مىکنند و از کار و پیش رفت نوین بازش مىدارند.
وقت و عمر، عزیزترین چیزى است که بانسان عطا شده است زیرا بوسیله وقت مراتب ترقّى را مىپیماید و از فوائد حیات بهرهمند مىگردد امّا فائده وقت را کسى باز مىشناسد که عمر خود را بر گزاف و عبث نگذرانده باشد مثل آن که قدر بهار و باران بهارى را آن کشاورز مىداند که بهنگام و وقت مناسب، تخمى در زمین افشانده باشد.
مولانا با نظر واقع بینى که دارد خطر و آفت اشتغال بخلق را خوب درمىیابد، از خداى بزرگ هرگز غافل نمىشود، رؤیت این خطرها و شهود ضعف آدمى در برابر محبّت بىپر و پاى دوستان و غلبه حسّ انتقام در مقابل خصومت بد سگالان، او را بر آن مىدارد که ما را به پناه خدا دعوت کند، آن خدا که نوح و موسى و ابراهیم و یحیى را از کینهتوزى و بد خواهى مُنْکِران نجات بخشید.
طوطى پندى چند داد، بازرگان از قصّه طوطى پند آموخت، سپس مولانا بشرح نتیجه حکایت مىپردازد بدین گونه:
تن و لوازم آن از شهوات و آرزوها قفسى را ماند که طوطى جان در آن بندى و اسیر شده است، این لوازم خار راه جان است و زمینه فریب خوردن آدمى را از معاشرانش فراهم مىسازد، همنشینان او را بمدح و ستایش فریب مىدهند و از خود باز مىستانند و مانع ترقّى او مىشوند، آدمى بدین سخنهاى دروغین و تملّقهاى نگارین در اشتباه مىافتد و مىپندارد که در معرفت و کمال بجایى رسیده است، در نتیجه شهرت طلب و آوازه جوى مىشود و بکلّى از دست مىرود بىخبر از آن که شهرت بهر صورت که باشد مایه فساد و تباهى است و بسیار مردم بفریب ستایش و دوستى شهرت از دست رفتهاند، دنیا و خوشیهاى آن نیز بهمین صورت، فریبنده است و دوستان خود را از راه مىبرد و سرانجام تنها مىگذارد.
مولانا بخوبى توجّه دارد که هر کسى خویش را خردمند مىشمارد و فرض مىکند که هرگز فریب نمىخورد بلکه مردم را فریب هم مىدهد و گول مىزند، این حالتى است که کم و بیش و بصورتى پنهان ولى بسیار عمیق در هر انسانى هست از این رو با بیانى سخت قاهر و مثالى نیک روشن ما را به اشتباه خود واقف مىسازد، محبّت شهرت و علقه بشنیدن ستایش و مدح ریشه قوى دارد و آن غریزه حبّ ذات و خود پرستى است، این غریزه، عقیده بفزونى عقل و کفایت را در نهاد آدمى پرورش مىدهد بدین سبب مردم ستایش جوى و تملّق گزین تصوّر مىکنند که فریب نمىخورند و چاپلوسى راه پیش رفت را بروى آنها نمىبندد در صورتى که این اشتباهى بزرگ و پندارى غلط است، مقیاسى که این اشتباه را روشن مىکند هجو و مذمّت است، این مدّعیانِ خرد و هوش هر گاه مذمّت خود را بشنوند، آشفته خاطر و خشمگین مىشوند پس معلوم مىشود که غریزه خود خواهى هنوز قوى و بر کار است و گرنه مىباید که از نکوهش دل تنگ نگردند، استدلال ضمنى آنان که مدح از طمع مىخیزد و ما باعث آن را مىدانیم در حالت شنیدن هجو خود بخود نقض مىشود زیرا هجو هم منبعث از غرض است یعنى قطع امید و باز ماندن از فایدهاى که چشم داشت هجا سرایان بوده است.
آفت و زیانهاى ستایش بمراتب از قدح و هجو قوىتر و خطرناکتر است براى آن که هجو بزودى تأثیر مىبخشد و آدمى را بهیجان مىآورد از آن جهت که خلاف میل و طبع بشر است مثل داورى مسهل که بفاصله زمانىِ اندک، طبع را مىشوراند و انقلاب و پیچ در اعضاى درونى پدید مىآورد، بر خلاف مدح که سازگار و موافق میل است، اثر بد بجا مىگذارد و فساد و تباهى بسیار از آن متولّد مىگردد لیکن لذّت آنى آن، مانند پردهاى بر روى مفاسد آن، گسترش مىیابد و بدین جهت آدمى از نتایج وخیم و عواقب زشت آن غافل مىماند چنان که اکثر لذّات مادّى همین اثر را دارد امّا مولانا آن را بخوردن حلوا مثل مىزند که به آخر دمل تولید مىکند و علاج آن نیشتر زدن است.
براى نمونه فرعون مصر را یاد مىکند که مطابق بعضى روایات در آغاز مردى خوار مایه بود و بر اثر حصول قدرت و تملّق شنیدن سرانجام بدعوى خدایى برخاست، این اثر را در هر صاحب قدرتى مىتوان آزمود، انسان هوشمند مىتواند در وجود خودش هم آزمایش کند.
بنا بر این، مىتوانیم بگوییم که مذمّت بر مدح رجحان دارد زیرا سبب بیدارى و تنبّه است بر خلاف مدح که موجب غفلت و باز ماندن از کمال است از این رو مولانا خوارى را بر عزّت و گمنامى را بر شهرت ترجیح مىدهد همچنان که صوفیان ملامتى معتقد بودهاند، این مطلب را در شرح ابیات ملاحظه فرمایید.
براى تکمیل استدلال، مولانا از بىوفایى و نفع پرستى متملّقان نیز سخن مىگوید و آنها را به شیطان تشبیه مىکند بمناسبت آن که در گمراهى انسان مىکوشد و پس از گمراهى بخود بازش مىگذارد.
گفتهایم که خلاف نفس و از جمله شکستن خود، کارى دشوار و در حکم خود کشتن است و آن، بىعنایت خداى تعالى میسّر نمىگردد، با توجّه بدین نکته مولانا مىگوید که این بحث دقیق و سخنان پندمند بىعنایت حق و خاصان او اثر نمىبخشد و ممکن نیست که آدمى فریب تملّق را نخورد و اگر عنایت الهى دستگیرى نکند فرشتگان هم از لغزش مصون نمىمانند تا چه رسد به انسان که زندانى عادت و شهوت و تلقین و نابسامانیهاى تربیت نادرست است.
بدین مناسبت روى بدرگاه خدا مىآورد و به اصطلاح مناجاتى آغاز مىکند، این راز و نیاز گفتن و یا مناجات با خدا که در موضعى چند از مثنوى مىخوانیم، از قسمتهاى بسیار خوب و دل انگیز گفتار مولاناست، براى آن که هر کسى خدا را مناسب کمال نفسانى خود مىشناسد و تصویر مىکند، حاجتى که از خدا مىخواهد نیز با درجه و حدّ روحانى او مناسب است، مىبینید که عوام و بازاریان دیندار و زاهدان سست اندیشه از خدا مطالبه حور و قصور و یا نعیم بهشت و رهایى از عذاب آخرت مىکنند، آنها از بند شهوت و یا خوف و رجا نرستهاند، خواهش ایشان مناسب درجه آنهاست، مولانا از خدا مىخواهد که دانش جزئى و استعداد او را در معرفت، بکمال مطلوب که اتّصال بعلم کلّى است، برساند، دانش جزئى و استعداد بشرى را به قطره آب مثال مىزند، قطره آب، در محلّ تغیّر و فناست، آتش خصم او، هوا خصم او، خاک خصم اوست اینها او را بخود مىکشند و بسوى نیستى مىکشانند، علم جزئى نیز چنین است، شهوات و آرزوها و اسلوبهاى غلط در تربیت، دشمنان ویند و نیست و نابودش مىکنند، تملّق و ستایش هم اثرى بدین گونه دارد و نتیجه آن، غرور و غفلت است، مردى خردمند و بیدار و هوشمند بتملّق گوش فرا مىدارد، نخست باور نمىکند ولى تکرار تملّق چنانش مىفریبد که اگر تملّقش نگویند رنجور و ملول و خشمناک مىگردد و علمش بجهل و غفلتى سخت تاریک و مُهْلِک بدل مىشود، مولانا مىخواهد که قطره علم و دانش او بدریاهاى علم متّصل گردد تا از هر گونه آفتى و تغیّرى بر کنار ماند زیرا قطرهاى که بدریا پیوست حکم دریا مىگیرد.
خلاصه کلام این که در تعلیمات عارفانهْ مولانا، این طوطی در حقیقت انسانی است که از خواستهای خود وجلوهْ خویشتن گذشته وپای برآرزوهای نفسانی نهاده وبه دوستی حق پیوسته است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |